دستم را فشرد و گفت پس تا فردا

دستم را فشرد
و به نجوایم سه حرف گفت.
سه حرفی که عزیزترین داراییِ تمامِ روزم شد:
"پس تا فردا"
ریش تراشیدم دوبار
کفش هایم را برق انداختم دوبار.
لباس های رفیقم را قرض گرفتم
با دو لیره
که برایش کیکی بخرم و
قهوه ای خامه دار.
حالا تنها بر نیمکتم
و گرداگردم عشاق، لبخندزنانند
و برآنم که
ما را نیز لبخندی خواهد بود.
شاید در راه است
شاید لحظه ای یادش رفته
شاید....شاید
دیدگاه ها (۲)

بنشین به پای داشتنم

مواظب همدیگه باشیم

معمار سرنوشت خودتان باشید

نگذارید نشاطتان را کسی بگیرد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط